🌹یارب الحسین علیه السلام🌹
💓قرارعاشقی💓
"ویژه محرم"
دلدادگی بایاران وفرزندان امام حسین ع🌷🌷
شب دوم محرم
ای اب فرات از کجا می ایی..!؟
ناصاف ولی چه باصفا می ایی..؟!
خود را نرساندی به لب خشک حسین،
دیگر چه رو به کربلا می ایی..!؟
سلام علیکم..✋🌸
من قاسم هستم..پسرحسن بن علی(ع).
🍁در میان عاشقان مهد عشق
بین جمع تشنگان شهد عشق
نوجوانی بودو دلدار حسین
هم زبان قلب غم دار حسین🍁
🔸🔸 شب عاشورا بود که عمویم،امام حسین(ع)با همه یاران و اصحاب اتمام حجت کرد،وقتی اصحاب اعلام وفاداری کردن؛
امام فرمودند:فردا همه ی شماشهیدخواهید شد؛▪
منم گوشه ی مجلس نسشته بود،۱۳سال بیشتر نداشتم😔 یهو به خودم شک کردم..گفتم شاید بخاطر سن کمم جز شهدا نباشم.😰😭😭
رفتم پیش عمویم حسین بن علی(ع) بهشون گفتم ؛
عموجان ..!!
من هم فردا شهید خواهم شد.؟؟
امام منو به سینه اش چسبوندو گفت:پسرم،مرگ در نظر تو چگونه است..!؟
🔸منم بهشون عرض کردم ؛از عسل شیرینتره🔸
امام هم عرض کردن؛فردا به شهادت خواهی رسید.
🍁فردای اون روز بعد شهادت حضرت علی اکبر؛رفتم نزد امام بزرگوارو بهشون گفتم اجازه بدین برم میدون جنگ ،
🍁اخه تو روز عاشورا نمیدونین چه حالو هوایی داشت هرکس میخواست بره جلو اول می گفت؛🍂السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین🍂 رخصت هست به میدان بروم..!؟؟
من هم رفتم جلو گفتم؛عمو اذن میدانم بده، اما امام اجازه نمی دادند..😢😭😔😔
⚫
لبم بوی پدر دارد عموجان
سرم شوق سفر دارد عموجان؛
تموم سنگها برصورتم خورد ،
یتیمی دردسر دارد عموجان.🍂🍂
منم تو بغل عموجان شروع کردم به گریه کردن😭
تو همین حین شروع کردم به بوسیدن دست و پای ابا عبدالله(ع) بلکه رضایت بده به رفتنم😭
من اصرار میکردمواباعبدالله(ع) انکار می کند..😭😔
اخرشم با لفظ بهم اجازه ندادن..
یکدفعه دست های مبارکشو باز کرد،گفت بیا پسر برادرم میخوام باهات خداحافظی کنم😭
اونقدرتو بغل هم گریه کردیم،که اخرش بی رمق از هم جدا شدیم..😭😭
فورا سوار اسب شدم،سرم جای کلاخود ،عمامه بود همه تعجب کرده بودن،
یادم رفت بگم اباعبدالله(ع) عمامه خودشو نصف کرد گذاشت روی سرم..
هنوز دونه های اشک از صورتم میریخت،تو صحنه جنگ رسم بود؛ هرکی به میدون میره خودشو معرفی کنه🍂🍂
همه تعجب کرده بودن که این پسر ۱۳ساله کیست..!؟؟!!
همین که جلوی مردم ایستادم بلند فریاد زدم🍁
مردم اگر مرا نمیشناسید،من پسر حسن بن علی هستم..
🍂این مردی که اینجا می بینید ؛عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است.
🔹🔹 این عمویم تشنه در دام شماست
قلب من از داغ او شد چاک چاک
می نمایم جملگی را من هلاک🔹🔹
تاختم به اونها...تا اینکه عمروبن سعدبن نفیل ازدی بهم حمله کردو با شمشیربر فرقم زد با صورت رو زمین افتادم 😰 تو همین حین صدای 🍁یا عماه من🍁 بلند شد.
🍂🔹ناله زد جانا تو به دادم برس
یا عموجان تو به فریادم برس🔹🍂
گفتم:عمو به فریادم برس..
صدای من به گوش اباعبدالله رسید؛فورا به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را قطع کرد، عمرو فریاد کشید طوری که لشکریانش حمله کردندو تو همین حین عمرو زیر لگد اسبان له شد.
دیگه کم کم داشتم از این دنیا خداحافظی می کردم، که ابا عبدالله اومد بالاسرم گفت:برای من سخته که تو درخواست کنیو نتونم اجابت کنم و اگرهم اجابت کنم ،سودی به تو نمی رسه..
🍂بهم گفتن؛دورباشد از رحمت خدا جماعتی که تورا کشتند،
اباعبدالله از روی زمین بلندم کردن،سینه ام روی سینه اش بود و پاهام روی زمین کشیده می شد،بعدش منو بین شهدای اهل بیتشون جادادن.
ابا عبدالله منو حضرت علی اکبر به یه چشم نگاه می کرد..😭
ناگهان قاسم پرش را باز کرد
مرغ زیبای حسن پرواز کرد.🍁
برایتان اینگونه ارزو میکنم وقتی درصحرای محشر ازتون میپرسن چه کرده ای..؟!!،
اباعبدالله بگوید حساب شد بامن است..
🍂السلام علیک یا اباعبدالله الحسین وعلی الارواح التی حلت به فناعک 🍂
حق یارتون✋
🔹گروه تحریریه فرهنگ شهادت🔹