۰۴
آذر ۹۴
تـمام دوسـتانم را خـریدی و حـرم بـردی...
خـجالت میـکشم تنهـا ؛خـدا را خـوش نمی آید
هرچه کردم تا ببندم ساک خود اما نشد
هی دویدم تا بگیرم عاقبت ویزا نشد
خواستم با دوستان از بصره گردم رهسپار
با رفیقان تا حرم هم جاده و هم پا نشد
در تکاپو بودم آقا تا بگیرم پاسپورت
پاسپورتم را گرفتم لیک بی ویزا نشد
مادرم اسپند و آب و آینه آورده بود
زیر قرآن رد کند وقت سفر , ما را نشد
از همه درخواست کردم تا حلالم میکنند؟
تا که باشم کربلا من نائب آنها نشد
اربعین قول داده بودم با رفیقان عازمیم
هم سفر , موکب به موکب, سینه زن , حالا نشد
باز داغ کربلا بر سینه ام امسال ماند
نامه اذن دخولم اربعین امضا نشد