۲۲
دی ۹۴
دخترخاکی نوشت:
سلام
حتما برای شماهم پیش اومده که بعضی وقتها بی دلیل سر خدا غرغر میکنیم و از حال و روز فعلیمون ناراضی هستیم،خدا یه چیزی رو در زندگیت قرار میده که به ناشکر بودنت مطمئن میشی....
چندروزه مریض احوالم و مدام در رفت و آمدبیمارستان.....
پاگذاشتن تواین اماکن باعث میشه مشکلات اطرافیان رو ببینی و بفمی که آدمهایی با مشکلات بیشترهم وجود داره....
آدمهاییکه دردهای ناعلاج دارند وهرلحظه درد میکشند وشاید هزاران بار در روز طلب مرگ....
قدم زدن تو بیمارستان خیلی چیزهارو تفهیمت میکنه....
دیدن نوزادان و پیرمرد پیر زن های ناخوش احوال....دیدن آقایی که بر اثرحادثه پاهاش رو از دست داده و خانمش شونه به شونه ازاین اتاق به اون اتاق در رفت وآمد...
یا مریض نحیفی که با لباس آبی مریض خونه؛ روی صندلی انتظار درحال چرت زدنه و اثرات داروها رمقش رو گرفته...
یاخانمی که به علت بی توجهی یه موتوری باسرو وضع خاکی، بی رمق و منگ، سرم به دست خانوادش رو به نگرانی کشونده....
دیدن مادری که بخاطر مریضی بچه ش بهش شوک وارد شده و با شیرینی و آب خنک هم طپش قلبش آروم نمیشه...
هرکی یه جورو یه شکلی درد میکشه یکی با ویلچر یکی سرم به دست یکی بچه بغل یکی با عصا و....ازاین اتاق به اون اتاق ..ازاین سالن به اون سالن....
خلاصه اونجاست که یادت میره درد خودت رو بخاطراینکه یکی از مریضهای پاشکسته مجبور نشه راه طولانی سالن رو سپری کنه،دفترچه و پولش رو میگیری و میبری صندوق حساب....
حین برگشت به اتاق بیمار تصادفی میری که ببینی حال خانمی که موتور بهش زده روبه بهبوده یا نه....
اونجاست که میبینی همه ازهم احوال میگیرندو درحد توانشون به هم کمک...
اونجاست که دیدن بابابزرگ عصابدست بدون خانوادش دلت رو به درد میاره....و غیره وغیره
حتی خیلیهارو که سالها ندیدی میبینی و مدام با لفظ "خدا بد نده"جویای احوال هم میشیممممم
راستی مگه خدا بد میده به بنده ش؟!؟!؟!خداکه از پدرومادر به ما مهربون تره...!!!
گاهی فراموش شدن و دور بودن ازآدمها ی خوب و کسانیکه با تموم وجود دوستت دارند مریض احوالت میکنه...
گاهی دراوج مریضی دیدن یه دوست از راه دورکه حتی بودنش در کنارت به 1ساعت هم نمیکشه باعث بهبودیت میشه....
میگن همین دردهای کوچک؛ گناههای بزرگ رو پاک میکنه ودعاهارو مورد قبول تر...مریض مستجاب الدعوه س...
آدمو باخدا راحت تر وبه خدانزدیکترو اطرافیان رو تسبیح به دست و قرآن به لب میکنه....
گاهیکه یادشون میره هستی،وجودت ارزشمنده و بقول معروف بودنت عادی میشه براشون...
مریضی باعث تلنگرشون میشه ،دورت جمع بشن،دعات کنند،اسمت رو بیارند و به دیدارت بیان...
گاهیکه یادشون میره هستی،وجودت ارزشمنده و بقول معروف بودنت عادی میشه براشون...
مریضی باعث تلنگرشون میشه ،دورت جمع بشن،دعات کنند،اسمت رو بیارند و به دیدارت بیان...
گاهی وقتها درد پهلوت و سخت بلند شدن و نشستنت تورو یاد مادر پهلو شکسته ای میندازه که با وجود اون همه درد ؛خونه ش رو در لحظات آخر عمر ،نظافت وجارو میکنه و واسه فرزندانش نانی متبرک شده به پنجه ش درست میکنه که بعد نبودش فرزندانش کمتربیقراری کنن..
اونجاست که هر لحظه با هر کوچیکترین دردی
میگی یا "مادر سادات ...."
گاهی این مریضیها باعث میشه عزیزترین آدم زندگیت که همیشه شما برای دیدنشون محضرشون میری
به دیدنت بیان و وجودت رو سرشار از شورو شعف کنه...مثل دیدار رهبر در سال1390با شاعرعزیزشهرمون کرمانشاه....
شاعری که همیشه به دیدار رهبر میرفتندو شعرهای نابشون رو برای آقا میخوندندو با تحسین آقا روبرو میشدن...
حالاسالهاست مریضه و مریضی همین شاعر، باعث شد آقا بر بالینشون بیان و دستهای پراز مهرشون رو برصورتشون بکشند...
رهبر در دیدارشون با شاعر گرانقدر وصاحب سبک شهرمون آقای"احمد عزیزی"که در بیمارستان بستری بودندتوصیه ای داشتند:
رهبر معظم انقلاب هنگامی که بر بالین این شاعر کرمانشاهی حاضر شدند خطاب به وی گفتند: احمد آقای عزیزی گل ؛فرصت خوبی است با خدا خلوت کنی. این فرصت از فرصتهایی است که کم پیش میآید. با خدای خود خلوت کن، خداوند میشنود حرف تو را و پاسخ میگوید انشاءالله. امیدوارم تفضلات خداوند شامل حال شما شود و عافیت کامل به شما بدهد.
چه حرف پرمفهمومی.....باید در این کلام تفکر کرد....
براستی که گاهی مریضی ما بخاطر نزدیک شدنمون به خود خداست شاید فراموش کردیم خدایی داریمو...خدا همه جوره خواهان بنده هاشه...شاید بخاطرهمینه که گاهی ناشکرمیشیمو نالان به درگاهش...
در زبده الدعوات روایت کرده است که
رسول خدا (ص) به خانه حضرت فاطمه (س) آمد.
امام حسن را بیمار یافت و این منظره بر آن حضرت خیلی گران آمد.
جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد تعلیم کنم تو را دعایی که با آن فرزندت از ناخوشی خلاص گردد، پس خواند:
“ اللهم لا اله الا انت العلی العظیم ذو السلطان القدیم و المن العظیم و الوجه الکریم “
” لا اله الا انت العلی العظیم ولی الکلمات التامات و الدعوات المستجابات خل ما اصبح. “
پس حضرت این دعا را خواند و دست خود را بر پیشانی امام حسن (ع) گذاشت
و شفا یافت..
رسول خدا (ص) به خانه حضرت فاطمه (س) آمد.
امام حسن را بیمار یافت و این منظره بر آن حضرت خیلی گران آمد.
جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد تعلیم کنم تو را دعایی که با آن فرزندت از ناخوشی خلاص گردد، پس خواند:
“ اللهم لا اله الا انت العلی العظیم ذو السلطان القدیم و المن العظیم و الوجه الکریم “
” لا اله الا انت العلی العظیم ولی الکلمات التامات و الدعوات المستجابات خل ما اصبح. “
پس حضرت این دعا را خواند و دست خود را بر پیشانی امام حسن (ع) گذاشت
و شفا یافت..
مواظبِ خوبیهاتون باشید،التماس دعا
ظهور،کربلا،شهادت
*دخترخاکی*
ظهور،کربلا،شهادت
*دخترخاکی*