تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است من در میان جمع و دلم جای دیگر است
من در میان جمع و دلم سمت سامراست آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است
دیری است رفته است و دگر و برنگشته است دیری است آسمان دلم بیکبوتر است
او پیش رو نشسته و من کورم از گناه او میزند صدایم و ما گوشمان کر است
آواره ایم در هیئت و شنیده ایم در روضه احتمال حضورش قویتر است
شاید صدای گریه ی آقا بلند شد چون روضههای مادر او گریهآور است
در فاطمیه پهلوی او تیر میکشد او نیز زخمی غم دیوار و آن در است
آقا سری بزن به مدینه نگاه کن کوچه بدون تو صحرای محشر است
آقا بگو چگونه تحمل بیاورم ؟؟!؟ یک زن که در مقابل یک فوج لشکر است
انگار در گلوی شما بغض میشود آن ریسمان که بسته به دستان حیدر است
اینجا برادران همه در فکر خنجرند شکر خدا که یوسف ما بیبرادر است
گرچه پر از گناه ولی در رکابتان آخر شهید میشوم، این حرف آخر است
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...به نظرنتون کارخوبیه؟؟کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟چرا؟
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...:ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!": آدم یاد بدبختیاش میفته!!!
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد...
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... .
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... .
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.صدای دانشجویان بلند شد....
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید....
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!
تنها کسی که موافق بود ....فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود.
شهدا شرمنده ایم؛به وطن خوش آمدید....