۱۱
اسفند ۹۴
خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا !
ماندهام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا !
گفتهاند از آسمانها، من ولی از کودکی
در هوای بوی خاکت بیقرارم کربلا !
روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر
تا بیایم لحظهها را میشمارم کربلا !
دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است
دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا !
خاک ما گِل کردهاند از روز اول با فرات
زادهی عشق تواند ایل و تبارم کربلا !
بیقرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا !
من کبوتر نیستم - حالا بماند چیستم -
هر چه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا !
با ملائک روضه میگیریم بگذارند اگر
ذرهای از تربتت را در مزارم کربلا !
«عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم
با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا !
آمدم، رفتم، چه میشد برنگردم یک سفر
مثل حر روزی بگیری در کنارم کربلا !
قاســـــم صـــــرافــــان