گفت که چهارشنبه سوری کجایی؟
گفتم،یه جا که
👈نه ازدحام باشه،
👈نه هیزم،
👈نه آتیش
گفت چرا؟؟
گفتم من هنوز دل شکسته ی ازدحام و هیزم وآتیش مدینه ام
قسم به روح خمینی، قسم به سیدعلی،
به امر رهبر و فرموده های ولی،
قسم به عارف جبهه، به مصطفی چمران،
به گریه در دل سنگر، تلاوت قرآن،
قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی،
قنوت و دست جدای حسین خرازی،
قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب،
به عالمان شهید فتاده در محراب،
به انتهای افق، سرگذشت حاج احمد،
خوراک کوسه شدن در تلاطم اروند،
قسم به پیکر بی سر، قسم به حاج همت،
به چادر و به حجاب زنان با عفت،
به صبحگاه دوکوهه، به درد و صبر از رنج،
غروب دشت شلمچه، به کربلای پنج،
قسم به سید حسن، شیرمردحزب الله،
به جنگ سی و سه روزه، نبردحزب الله،
قسم به باکری و باقری و زین الدین،
به غرش نهم دی، به فتنه ی رنگین،
به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو،
به تکه تکه شدن در مصاف رودررو،
به دست خالی رزمنده ای که میجنگید،
به آن جنازه که با چشم باز میخندید،
قسم به خون خلیلی، شهید راه حیا،
به ندبه و به کمیل و زیارت عاشورا،
که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم.
حسینیم، حسنیم، زینبی هستم
بدان که سر سپرده ام، از تبار عمارم،
به انقلاب و شهیدان حق وفادارم ...