تو ماشین که نشستم گفتم ببخشید عزیز میشه ضبط و خاموش کنی؟
گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه...
گفتم میدونم... ولی عزادارم!
گفت شرمنده و ضبط و خاموش کرد...
گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟
گفتم بله. مادرم از دنیا رفته....
گفت واقعا متاسفم. داغ مادر خیلی بده... منم تو سن بیست و پنج سالگی مادرم و از دست دادم درک میکنم. البته مادرم مریض بود و زجر میکشید بنده ی خدا راحت شد.
بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟
گفتم نه. مجروح بود...
پرسید یعنی چی؟
گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن وتوکوچه چنان بهش سیلی زدندکه افتادوچادرش خاکی شد...
گفت جدا؟ شما هیچکاری نکردین؟
گفتم ما نبودیم. وگرنه میدونستیم چیکار کنیم...
گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد ضربات شدید بود؟
گفتم آره. مادرم سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت.