وقتی هرحرفی بی دلیل اشکت رو درمیاره...
وقتی بهونه گیر میشی و بداخلاق....
اونجاست که دنبال یه منجی میگردی واسه رهایی از حال و روز بدت...
یکی که بهترینه و بفهمدت حتی بدون اینکه باهاش حرف بزنی....
اون بهترین میتونه حتی یه مهمون عزیزناخونده باشه..
ازقدیم گفتن مهمونباخودش شادی و برکت میاره وعزیزه و حبیب خدا....
حالا ببین که اون مهمون عزیزخدا،یه شهیدباشه ...
یه شهید مدافع حرم...
راسته که میگن :شهدا همیشه به موقع میرسند....
شهیدمدافع حرمی که تویکی از دوره های آموزشی چشم راستش رو ازدست میده و سوریه جونش رو تقدیم میکنه...
شهیدعزیزی که بدون اینکه بشناسیش ،یهووووو خدا اجازه میده همزبون ومونس زنش بشی و ساعتها دست لرزون همسرش رو تودستت بگیری و اشکاش رو پاک کنی و بیقراریهاش رو ببینی...
وهمونجابدون کوچیکترین شناختی از هم؛مدیونت کنه که از مسئولین اجازه بگیری و تابوت همسرش رو براش بیاری...
و اجازه ش رو بگیری که پیکر همسرش رو( که حبیبم"دوست من" صداش میکرد) رو یه بار دیگه بو کنه و ببینه و ببوسه....
و بی صداهم پایه ی گریه ی خواهرودل سوخته ی مادرش بشی...
میدونی کجا دلهاخیلی شکست؟!اونجاکه مداح مراسم تشییع...
تنها دختربچه ی شهیدرو کنار تابوت گذاشت و روضه ی رقیه خاتون رو خوند....
عجیب و نادر بود....مردم بیشتراز اون تعدادی که فکرمیکردم حضور داشتند...
کسایی اومده بودند که حتی به ذهن آدم خطورنمیکرد که دلشون برای شهید ی بتپه....
همه در مسافت طولانی، اشک ریزان شهید بودندو بین راه به امامزاده و ساکنین کربلا سلام دادندو تا رسیدن شهید به خدای خودش بدرقه ش کردند....
اینجاست که توفکر شهیدی که یهو توفضای مجازی بصورت اتفاقی ...همرزمی که سربند کلناعباسک یا زینب رو؛روی پیشونی مبارک شهید گذاشته رو پیدامیکنی
و از جاموندنش از12رفیق همرزمش میگه....و تنها خواهشش اینه عکس مزار رفیقش رو براش بفرستی....
شهیدی که همون لحظه میطلبه مزارش بری و یهو پدرش رو سرراهت قرارمیده که بااقتداروخوشحالی از رشادتهاوشهادت پسرش بگه....
وسایل شخصی شهیدش رو چفیه ی مزین به عکس آقا، نشونت بده و ....
تواون جمع فقط وسایل شخصیش رو تو؛توی دستات بگیری و لمس کنی و ببوسی ....
حلقه ی ازدواجش؛ساعت؛جانمازه سوغات کربلاش؛کارت کد مدافع حرمیش؛و عینکی که پدرشهید میگفت:باران، دختر6_7ساله ی شهید بهش میگفته چشمای بابااااااا...
اونجاست که دلت میشکنه ومیشه شبیه قبله نما....
خیلی چیزها توزندگیت تغییرمیکنه وسمت وسو میگیره....
خیلی چیزها برات پرمفهوم میشه وخیلی چیزهابی معنی و مسخره ....
اینجاست که تو خلوت ودنیای خودتی و فقط به حال وروز خانوادش و خدایی بودنشون می اندیشی....
به اینکه چطور میتونن اینقدر راحت از زن و زندگی و فرزندو پدرو مادرشون بگذرند....!!!
این فکرهاست که درگیرت میکنه ....
ما کجا و شهدا کجاااااا
بعداین حرفا یک لحظه که به خودت میای....
میبینی که همه پستهای یک هفته ت؛ شده شهدایی....
بدون اینکه خودت متوجه بشی چرا؟!
اجداد این شهدا چکارکردندو چه دعایی خوندند که ذریه شون همه شهید راه حق میشند؟!
این سوال رو امروز چندبارازدوستم پرسیدم...
ثواب خادمی امروزم تقدیم به تموم شهدای مدافعین حرم...
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا
... پروردگارا، ما را زنان و فرزندانی مرحمت فرما که مایه چشم روشنی ما باشند، و ما را پیشوای اهل تقوا قرار ده.
. ( قسمتی از آیه 74 سوره فرقان)